اینم از هفت سین خونه ی مامان بزرگ.
بعضی وقتا همین خونه ی مامان بزرگ به نوستالژی خاطره انگیز
گاهی دلت برای سادهترین و معمولیترین فراغتها و دلخوشیهای کوچکت تنگ میشود. برای بیخیال لم دادن و خندیدن و خوش بودن و بچگی کردن و آسوده چای نوشیدن!
دلت لک میزند بروی و بدوی و برقصی و شادانه روزگار بگذرانی و غمت نباشد فردا چه میشود و امروز را بچسبی و در همان ساعت و دقیقه و ثانیه زیست کنی و ذوق کنی از کمترینها و فراموش کنی پیچیدگیهای دوران را و به حال خودت خوش باشی...
گاهی دلت لک میزند برای روزهایی که کمتر میفهمیدی و دغدغههای کوچکتری داشتی و مسئولیتهای بزرگی نداشتی و چه میدانستی قطار روزگار کجاست که بخواهی از آن جا نمانی؟!
نوروزتون مبارک 🕊️
...